ردکردن این

چراغ خانه که روشن شود….

دارالاکرام؛ خانه کرامت 

۲۰ سال از روزی که اولین خشت های خانه کرامت بنا نهاده شده می گذرد. خانه ای ساده اما با صفا. خانه ای خشتی اما مانند شیشه شفاف و مانند آب زلال؛ آن قدر زلال که اشعه های آفتاب صداقت از لایه لایه های آن به آسانی می گذرد و از آیینه های آن بازتاب می کند و از این روشنایی اهالی خانه همه بهره مند می شوند. 

از همان روزهای نخستین که اولین خشت این خانه نهاده شد، معمار می دانست این خانه قرار است مأمنی باشد برای خستگان و در راه ماندگانی که در میانه راه مانده اند و تنها دست مهربانی کافی است تا از زمین برخیزند و به راه خود ادامه دهند. خانه کرامت پناهگاهی است تا آنها چند روزی در آن اطراق کنند و میهمان باشند، گّرد راه از خود بشویند، توشه ای از تجربه برگیرند و سپس با عزت، سربلند و توانمند روی پای خود ایستاده و به تنهایی به راه خود ادامه دهند.  

اما این مسافر برای همیشه از خانه کرامت دل برنمی کّنّد. او در بین راه، در راه ماندگان را به سوی این خانه فرا می خواند و خود نیز یکی از میزبانان می شود چرا که مهربان بودن را آموخته است و نیک می داند این خستگی موقتی است و تنها با اندکی مهربانی رفع می شود.

 این مسافر بیش از گذشته و با دقت بیشتری به اطراف می نگرد تا مبادا هم چون خودِ او که روزی خستگی بر او چیره شده بود و با ناامیدی به ادامه راه می نگریست، غریبی در راه زیر باران مانده باشد و تنها چتری بخواهد و آشیانه گرمی تا دوباره بتواند به راه خود ادامه دهد و خود را به مقصد برساند. 

دارالاکرام، خانه کرامت، همان مأمن گرم و مطبوعی است که چندی میزبان دانش آموزانی می شود که انگیزه و علاقه به درس و مدرسه دارند اما راه شان برای رسیدن به مدرسه هموار نیست و هر لحظه بیم آن می رود دست از تلاش بردارند و به مسیری دیگر چون کار یا ازدواج زودرس بیندیشند. 

خانه اغلب این دانش آموزان تاریک و چراغ هایش خاموش است. باید، باید دست مهربانی باشد تا چراغی در این خانه ها برافروزد. چراغی از جنس نور و خرد و کرامت. این چراغ که روشن شود، کودکان خانه می توانند قلم و دفتر به دست بگیرند و مشق بنویسند. این چراغ که روشن شود، کودکان خانه می توانند راه را از چاه بشناسند. کاری که پیش از این ممکن نبود.