الف. مهاجر
عطار، همچون بسیاری از متفکران و اندیشمندان کهن در آثار خود بر رشد و تربیت انسان تاکید دارد. اما شیوه آموزشی عطار چیست؟ آیا میتوان در سازوکارهای رفتار آموزشی عطار با روش آموزش سایر متفکران و سخنوران، شباهت یا تفاوتی یافت؟
عطار در انبوه قصهها و حکایات مثنویهای خود بر تربیت سالکان نوآموز و انسانهای مبتدی تاکید دارد. موضوع برای او انسان است و خودشناسی. او کمال و حقیقت را از طریق آموزش قصهها و حکایاتی پیگیری میکند که به حقیقت و کمال و تعالی منتهی میشوند. او چه در منطق الطیر و چه در مثنویهای دیگرش به شیوههای متعدد آموزشی توجه و عنایت دارد. و البته این جدا از غزلیات اوست که بیان عواطف و احساسات فردی است. عطار آموزش و تعلیم را مترادف با تربیت میداند. به عبارتی برای او تربیت و تعلیم یگانه هستند و بدین ترتیب برای آموزش، تعهدات اخلاقی و تعالی نفسانی قائل است.
حال اندکی دقیقتر به شیوه آموزشی عطار بنگریم. عطار در منطق الطیر که تاثیرگذارترین و مشهورترین مثنوی اوست، بر شناسایی مراحل راه تاکید میکند. منطق الطیر را بهحق، حماسه سترگ روح دانستهاند. این منظومه مانای تاریخ ادبیات فارسی از این شاعر دلسوخته و روشنضمیر و پاکنهاد نیشابوری، آموزشهای بسیاری برای انسان معاصر (چه در مفاهیم و چه در مصادیق) دارد. منطق الطیر هم در اندیشه و هم در اجزای کنایات و تعبیراتش از شاعران و حکیمان پیش از خود همچون غزالی و عین القضات و سهروردی و ابنسینا و بسیاری دیگر متأثر است اما آنچه که موجب مانایی و تاثیر ژرف آن شده، علاوه بر ساختار هنری و قدرت ادبی و نیروی خلاق جاودانه و صفای ذهنی عطار، در شیوه تعلیمی و آموزشی او نهفته است.
عطار برای شناساندن وجود انسان و پست و بلندیها و مراتب گوناگون روحی و ذهنی او، از تمثیل بهره میبرد و با این روش، دشواریهای راه را برای مخاطب برمیشمارد. وقتی که داستان اصلی آغاز میشود: «مجمعی کردند مرغان جهان….»، درمییابیم که انسانها همچون پرندگان تلقی شدهاند. میدانیم که در بسیاری از فرهنگها و نظامهای اندیشگی اقوام و تمدنهای کهن، روان و جان انسان به پرنده تشیبیه شده است. در مصر هم ایضا پرنده را سمبل روان انسان میدانستند. در چین و هند نیز اینگونه بود. در سخنان پارمنیدوس یونانی نیز بازتاب چنین ایدهای را میتوان یافت. و نیز رمز ۷ که بارها تکرار میشود. نه تنها در منطق الطیر بر هفت مرحله سیر و سلوک انسانی تاکید میشود در سایر تجلیات فرهنگی نیز اینگونه است، از هفت خوان رستم میتوان یاد کرد تا تکرار فراوان عدد ۷ در حوزه ادبیات عمومی یا فولکلور. باری این امور، بیانگر حضور جهانی سمبلهاست. اما عطار در شیوه آموزشی خود بر حضور هدهد تاکید میکند. در این کتاب مرغان جهان با همدیگر جمعی تشکیل میدهند و به خود میگویند چون هیچ سرزمین و شهری از شهریار خالی نیست پس ما نیز باید سرور و سلطانی داشته باشیم. در اینجا هدهد ظهور میکند. هدهد که به تعبیر قرآن کریم، سفیر جناب سلیمان است و در سفرها نیز ندیم او بوده، به همین دلایل منزلت هدایت مرغان نیز با اوست. هدهد برای پرندگان توضیح میدهد که سلطان شما سیمرغ است که در کوه قاف جای دارد و در عین بینیازی از همه مرغان، به همگان عنایت دارد و اوست که جاذبه عشقی در جهان افکنده که مایه همین گفتگو شده است.
هدهد ماجرا را چنین بیان میکند که روزی جناب سیمرغ بر فراز جهان پرواز میکند و ناگهان پری از پرهای بالهای رنگارنگ او در ولایت چین بر زمین میافتد. نقاشان چین (که در فرهنگ کهن ما به نگارگری شهره بودند) از درخشش الوان رنگارنگ پر سیمرغ حیرت زده میشوند:
«گر نگشتی نقش پر او عیان_ این همه غوغا نبودی در جهان».
مرغان پس از شنیدن داستان بیان شده توسط هدهد، مشتاق دیدار سیمرغ میشوند. هدهد بیان میکند که باید آماده پرواز به کوه قاف شوند، اما اینجا آموزش عطار جدیتر میشود. هدهد از مشکلات راه و دشواریهای سهمگین مراحل میگوید. طبیعتاً خوف و هراسی در میان پرندگان به وجود میآید. هر کدام از آنان از ادامه مسیر اعتذار میجویند و بهانهای مییابند.
گفتگویی میان هدهد و هر یک از پرندگان در میگیرد. کبک، طاووس، بوف، تذرو، عندلیب، فاخته، صعوه، هما، بوتیمار، بط، باز سپید و کبک و …هر یک بنا به ذات و شاکله درونی خود بهانهای برای ناهمراهی مییابند و بیان میکنند.
هدهد اما که از راه و رسم منازل راه باخبر است با همه بهانهها آشناست. او در پاسخ به هر یک از این مرغان تمثیلاتی شفاف مییابد و پاسخی برای هر کدام بیان میکند. مثلاً بلبل که هماره مست زیبایی گل است از هدهد حکیم میشنود که: «در گذر از گل، که گل هر نو بهار- بر تو میخندد نه در تو، شرم دار».
گفتگو و دیالوگ هدهد با هر یک از این پرندگان بدین گونه ادامه مییابد. اینجا مجال تفصیل گفتگوی هر یک از پرندگان با هدهد نیست. تنها به جهت بیان وجه آموزشی اندیشه عطار باید گفت که هر یک از پرندگان به نقصانی در خود اشاره میکنند و با ضعف و نقصانی از کمال فرو میمانند و در پایان راه، از انبوه پرندگان، فقط ۳۰ پرنده به کمال محض و حقیقت مطلق حضرت حق، واصل میشوند. سی مرغ = سیمرغ ، که کنایتی است از خود و ضرورت خودیابی و خودشناسی.
«هر که آید خویشتن بیند در او_ جان و تن، هم جان و تن بیند در او
چون شما سی مرغ اینجا آمدید_سی در این آیینه پیدا آمدید».
یعنی اینکه این آستان مستطاب همچون آیینه است.
«چون نگه کردند این سی مرغ زود- بیشک این سی مرغ، آن سیمرغ بود».
آنان (پرندگان = انسانها) در آینه صافی حقیقت، خود را نگریستهاند.
پس:
«ما به سیمرغی بسی اولاتریم_زانکه سیمرغ حقیقی گوهریم».
جناب عطار در منطق الطیر بر وجه آموزشگری هدهد تاکید بسیار دارد. این هدهد است که هدایتگر مسیر است و پاسخ هر یک از بهانهها و تعلقات شخصیتها را میدهد و آنها را متوجه جایگاه واقعی و شاکله وجودی خودشان میکند. پرندگان در تصمیم گیری خود آزاد هستند اما هدهد به عنوان یک راهنما به یکایک آنان آموزش و پاسخ میدهد. آموزشی برای عبور از راه و مسیر دشوار هستی، که گریز و گزیری از آن نیست. آموزش تنگناهای سفر هستی و وجود و بودن. آموزشی که مشروط و مرهون شناخت نقاط ضعف انسانی است.
اما عطار در عینحال به پیگیری و طاقت آوردن و استمرار و پشتکار، پند و آموزش میدهد:
«صد هزاران جسم خالی شد ز روح_ تا در آن حضرت، دروگر گشت نوح
صد هزاران پشه در لشگر فتاد_ تا براهیم از میان بر سر فتاد
صد هزاران دیده شد دریای خون_تا که یوسف آمد از زندان برون
صد هزاران طفل سر ببریده شد_ تا کلیم الله صاحب دیده شد
صد هزاران خلق شد آتش پرست_ تا خلیل الله از آتش برست
صد هزاران خلق در زٌنار شد_ تا که عیسی، محرم اسرار شد_
صد هزاران جان و دل تاراج یافت_ تا محمد یک شبی معراج یافت».
آیا هدهد اینجا نقشی مشابه تسهیلگر در کانونهای آموزشی معاصر ایفا میکند؟ آیا اگر نقش هدهد را نه پیر و دلیل راه، بلکه همراز و همسفری بدانیم که به مشقات سفر آگاه است، چگونه خواهد شد؟ آیا این برداشت، نگاه نوینی به نقش هدهد خواهد بود؟ و تاثیری مترقی و تعالی بخش در درک و دریافت امروزینه ما خواهد داشت؟ در این صورت، آیا او را به مقام رایج تسهیلگر در مجامع تعلیمی- معرفتی معاصر تقلیل دادهایم؟ در هر صورت چه هدهد را پیر و مراد بدانیم و چه آنچه که امروزه تسهیلگر نامیده میشود، پیداست که در بیان آموزشی عطار، گفتگو رکن رکین محسوب میشود. دیالوگ و گفتگوی پرندگان و هدهد به تفصیل در این کتاب بیان میشود، گویی که دیالوگ بهذاته رهاییبخش است.
به عنوان مثال، هدهد به کبک گوهردوست میگوید جواهر، حتی سلیمان نبی را از رفتن باز داشت. بنابراین تو نیز باید از گوهر و خاتم (که اوج متاع دنیوی است) برحذر باشی و تعلقی بدان نداشته باشی:
«هیچ گوهر را نبود آن سروری_ کان سلیمان داشت در انگشتری
زان نگینش بود چندان نام و بانگ_و آن نگین خود بود سنگی نیم دانگ
چون سلیمان کرد آن گوهر نگین_زیر حکمش شد همه روی زمین
چون سلیمان ملک خود چندان بدید_جمله آفاق در فرمان بدید
گفت چون این مملکت وین کار و بار_زین قدر سنگ است دایم پای دار
من نمیخواهم که در دنیا و دین_بازماند کس به ملکی هم چنین
پادشاها من به چشم اعتبار_آفت این ملک دیدم آشکار
هست آن در جنب عقبی مختصر_بعد از این کس را مده هرگز دگر
من ندارم با سپاه و ملک کار_میکنم زنبیل بافی اختیار
گرچه زان گوهر سلیمان شاه شد_آن گهر بودش که بند راه شد
آن گهر چون با سلیمان این کند_کی چو تو سرگشته را تمکین کند
دل ز گوهر برکن ای گوهر طلب_جوهری را باش دایم در طلبـ ».
بدین گونه است که در طی گفتوگوها و گفتو شنیدهای هدهد و پرندگان در مییابیم که گفتگو، هم وسیله شناخت انسان است و هم ابزاری برای تغییر و تحول در انسان. این گفتگوها نه انتزاعی و تجریدی، بلکه کاملاً محسوس و انضمامی و عینی هستند. تعلیمدهنده، هدهد تسهیلگر آگاه به نقایص و بایدهاست. آشنا با بایدهای ذات حضور انسان در جهان. و با هدهد است که پاسخ طلب و شور و شوق انسانی همراه میشود با آگاهی و معرفت به نقایص و کمبودهای طبیعی هر انسان. در عین حال هر یک از این پرندگان، نماد و نشانهای از گونههای اصناف خاصی از انسانها محسوب میتوانند شد. که باز هم از تفصیل دقایق این سمبولیزم خودداری میکنیم که مجالی دیگر میطلبد.
در مصیبتنامه نیز تعلیم و اندرز با ارائه حکایات کوتاه و قصه همراه است. و در عین حال همه مصیبتنامه، گفتگوست و آموزش از طریق گفتگو صورت میگیرد. حدود ۳۴۷ حکایت در این مثنوی وجود دارد که اغلب نزدیک به تمام آنها گفتگومحور هستند. این کتاب در ۴۰ مقاله یا بخش، تدوین شده که ۳۹ مرحله سیر و سلوک انسانی را بیان میکنند. گویی که سفر ناگزیر روح انسانی است. سفر شامل ۳۹ مرحله است، اما مهم این است که پیسپری هریک از این مراحل، از طریق ارائه رهنمودهای گفتگویی و در خلال گفتگو و گفتوشنید صورت میگیرد. گرچه عطار بارها تاکید میکند که این قصهها در فضای «زبان حال» بیان میشوند و نه «زبان قال» اما گفتگوها کاملاً عینی و محسوس هستند.
«جان چو در خود ديد چندان کار و بار_در خروش آمد چو ابر نوبهار
گفت اگر من نيک اگر بد بودهام_در حقيقت طالب خود بودهام
از طلب يک دم فرو ننشستهام_روز تا شب خويش را ميجستهام».
و در همین گفتگوها پیدا میشود که تمامی پاسخها نادرست است و پاسخ نهایی و یگانه همانا خودشناسی است. ضرورت خود کاوی و خودشناسی و خودجویی ، محور و ایده اصلی و بنیادین است. و بدین گونه است که بایستگی رعایت فضایل و اجتناب از رذایل طی گفتگوها متبلور میشود. و اما الهینامه که بنا به نتیجهگیری پژوهش دانشمندان معاصر، نام آن در ابتدا خسرونامه بوده نیز شامل گفتگوهای بسیار است. پادشاهی با شش پسر جوان خود وارد دیالوگ میشود.
«پدر بنشاندشان يک روز با هم_هر يک واقفيد از علم عالم
خليفه زادهايد و پادشاهيد_شما هر يک ز عالم می چه خواهيد
اگر صد آرزو داريد ور يک_مرا في الجمله بر گوئيد هر يک
چو از هر يک بدانم اعتقادش_بسازم کار هر يک بر مرادش»
پادشاه پدر وارد گفتگو با هر یک از فرزندانش میشود و از آنان میخواهد که منویات و و آرزوها و مطلوبات خود را بازگو کنند.پیداست که به زعم عطار، گفتگو میتواند راه مناسبی برای شناخت عمیق و در عینحال موثر هر انسان باشد. هر یک از این فرزندان با آرزوهای خاصی متجسم میشوند که کلیت این آرزوها به نوعی جدول آموزشی انسانشناسی یا روانشناسی عرفانی است و بیانگر این نکته ژرف که حقیقت هر خواست و آرزویی در درون انسان است.در ۲۲ مقاله و دیالوگهایی که در این مابین صورت میگیرد چگونگی شکوفایی درونی انسان لحاظ میشود. هر انسانی تواناییها، ظرفیتها و سعه وجودی خاصی دارد که باید از حالت بالقوگی به حالت بالفعل تحول یابند.
در اسرارنامه جناب عطار، ارائه مفاهیم عرفانی در دستگاه بیانی شاعرانه و حسی و عاطفی مشتمل بر حکایات کوتاه عرفانی صورت میگیرد.
مهمترین آموزه این کتاب ایده «طوری ورای طور عقل» است که امروزه از آن نکوهش عقل فلسفی را مراد میکنند.
بهترین شکل ایمان را گذر از عقل فلسفی و برهانی میدانند که در ماثورات هم آمده :«علیکم بدین العجائز».
اسرارنامه برخلاف سایر منظومههای عطار پیرنگ یکه و واحدی ندارد و تبویب و فصلبندی مستقل و چندگانهای را شامل میشود که البته همراه با حکایات و مقالاتی مفصل است. از این نظر همچون حدیقه سنایی یا مخزن الاسرار نظامی یا مثنوی معنوی مولاناست.
اما جدای از این شباهت ظاهری با آثار متقدم و متاخر، این مرگ اندیشی و مرگ آگاهی فراوان است که این کتاب را یگانه و بینظیر و یکه میکند. و عشق که راه رهایی است. عطار صلا در میدهد که:
«دلا یک دم رها کن آب و گل را_
صلای عشق درده اهل دل را_
ز نور عشق شمع جان برافروز_
زبور عشق از جانان درآموز_
حدیث عشق ورد عاشقان ساز_
دل و جان در هوای عاشقان باز»
چون بنای این نوشته بر اختصار است و مجال اندک، در توضیح اسرارنامه به بیت پایانی این کتاب اکتفا میکنیم که :
«سخن با دردتر زین کس ندیدست_
کزین هر بیت خونی میچکیدست».
و اما تنها کتاب منثور باقیمانده از عطار یعنی تذکرةالاولیاء که به حق از امهات متون فرهنگ فارسی محسوب میشود. این شاهکار عطار را بیشک نباید متنی تاریخی انگاشت، به واقع این اثر یگانه، گزارش قصهها و حکایات و سخنان عارفان بزرگ این سرزمین است. عطار خود در مقدمه کتاب گفته است که از کودکی به سخنان عارفان علاقمند بوده: «بی سببی از کودکی باز، دوستی اين طايفه در جانم موج میزد و همه وقت مفرح دل من سخن ايشان بود.» و از کلیت اثر عطار پیداست که او به منابع متقدم نیز دسترسی داشته است. منابعی همچون طبقات الصوفیه سلمی، حلیة الاولیاء ابونعیم اصفهانی، صفوةالصفا ابنجوزی، رساله قشیریه، کشف المحجوب هجویری و …
او همگی این آثار را یافته و میخوانده و در نگارش و تالیف این اثر نیز از آنها بهره برده است، اما شگفت اینکه هرچند از نظر زبانی (دستوری _صرفی و نحوی) چندان متفاوت با آن آثار نیست اما از جهت قدرت ادبی، سبکی خاص دارد. سبکی یکه و ویژه و یکدست و نزدیک به زبان زندگی هرروزه مردم با ایجازی در نهایت اعجاز. و این از جهت سبک شناختی بسیار مهم است. این اثر که علاوه بر اقوال و افعال بزرگان، شامل کرامات و واقعات غرائب نیز هست، شیوه آموزشی عطار را نیز توضیح میدهد.
روش عطار استفاده از سرگذشت و اقوال عارفان بلند مرتبه و صاحبدلی است که آگاه به پیچیدگیهای روح انسانی هستند. افرادی مجرب که تجربیات معنوی ویژه با توانایی تاثیرگذاری بالایی دارند. و این توانایی تاثیرگذاری آنهاست که به زعم عطار نقش الگودهی و سرمشقسازی به این بزرگان میدهد. دقایق مسیر ناگزیر زندگی را میتوان با سرنوشت و سرگذشت و تجربه و گفتار و کردار این بزرگان دریافت. در نهایت اینکه فقط دلنشینی کلام عطار نیست بلکه این شایستگی رفتار بزرگان است که به ما شایست و ناشایست را آموزش خواهد داد. از دیگر آموزشهای عطار در کلیت آثار او توصیف و ستایشی است که از حیرت دارد. عطار میگوید که نه تنها نباید از تحیر هراسید بلکه باید به آن دل سپرد.
عطار از جذابیت حیرت آغاز میکند اما از آن فراتر میرود و به بیان ضرورت تحیر در تحولات و ترقیات روحی و روانی میپردازد. راه بینان گزارش دادهاند که حیرت از مبانی سیر و سلوک انسانی است. چنانکه در تعبیر خواست نبوی آمده است که «اللهم زدنی تحیرا».
و به تعبیر خود عطار:
«عشق تو نهال حیرت آمد_
وصل تو کمال حیرت آمد».
و مولاناست که به تاسی از عطار و به اقتفای او میسراید که:
«حیرتی باید که روبد فکر را_
خورده حیرت فکر را و ذکر را».
و در پایان :
«کردی ای عطار بر عالم نثار_
نافه مشک هر زمانی صد هزار_
از تو پر عطر است آفاق جهان_
وز تو در شورند عشاق جهان».