فکر نمیکنم هرگز بتوانم حسم رو آنطور که باید، بیان کنم…
البته این ناتوانی در بیان تقصیرِ من نیست؛ کلمات ضعف دارند و گویا نیستند.
تقصیر من نیست؛ کلمهای نمییابم که ترکیبی از مفاهیم مادرانگی، بخشش، تشویق، امید و احترام باشد تا بتوانم دارالاکرام را که در ظاهر یک موسسه و در باطن، تجلیِ کوچکی از بهشت است، توصیف کنم.
از خودم میپرسم:
– اگر نمیتوانستم کلاس مشاوره بروم، سرنوشت کنکورم چه میشد؟
– اگر تمرکزم را روی درسهایم نمیگذاشتم چه میشد؟
– اگر بعد از کارشناسی برای ارشد نمیخواندم خوشحال بودم؟
– اگر برنامهریزی برای اهدافم را نمیآموختم، باز هم همینقدر جلو میرفتم؟
– هنوز هم نمیتوانم حسم را آنطور که باید، بیان کنم!
وقتی از نوجوانی باور کنی که ارزشمند هستی، یاد بگیری که اعتمادبهنفس داشته باشی و برای اهدافت برنامهریزی کنی …؛ آنوقت میشود نه خود کلمه را بلکه توصیفِ آن کلمه را در مورد دارالاکرام بیان کنی…
و حسِ من خوشحالی است…